افسوس
پسری دخترزیبایی رادرخیابان دیدناگاه به شدت شیفته اوشد.به ترفندی بااوسرصحبت
رابازکرداحساس می کردنیمه گمشده خودرایافته همان زن آرزوهایش.ساعتی مشغول قدم زدن وصحبت
بودندکه ناگهان ماشین بسیارگرانقیمتی جلوی پای آنهاترمزکرد.دخترک به جوان عاشق گفت:خوش گذشت امانمیتونم همیشه پیاده
راه برم بای! سپس سوارماشین شد.جوان باحسرت به اومی نگریست وباافسوس سرش راتکان
میداد.راننده گفت:ببخشیدخانوم من راننده همان آقای همراه شماهستم لطفاپیاده شید!!!!!!!!!!!!
نظرات