تکیه برباد
گاهی تمام هستی ودلخوشیت رامیگذاری برای یک نفر یا یک چیز منفرد آن یک نفرمی تواندمعشوق باشدیافرزندیا دوست وفامیل، شایدهم غیرازاینها یه هدف باشدیایک شی مانندماشین وخانه ومغازه یاپست ومقام.
هرچه باشد هرلحظه مراقبش هستی که مبادا ازکف برود،اضطراب همه وجودت راگاه لبریزمی کندبی خبری جانت رابه لب می رساندکه مبادا.... شده باشد
به راستی این چه سری ایست که هرچه رابسیارعزیزبداری وهستیت رابپایش بریزی هرلحظه درخطر ازدست رفتن است.
اگرمعشوق باشدکه معمولا ادمهارانمی توان بی نهایت دوسداشت زیراهرکه رادیوانه واردوست بداری به دنبال دیوانه تری توراشایدبگذاردوبرویااینکه سرش گیج رودوظرفیت اقیانوس عشقت رانداشته باشد.گاه ماجراجوردیگریست عنصرسومی میان توعشقت فاصله می اندازد وآن مرگ است که بسیارناگهانی بهارعواطف راخزان می کند.بادسرگردانی ازراه می رسدوطومارعشق یاپست ومقام ویاثروت وزیبایی آدم رادرهم می پیچدومن می مانم وافسانه آه...
به مرور زمانه وباجبرروزگارمی فهمی تکیه بردیگری وبرزیبایی یاجاه وجمال همچون تکیه برباداست که هرلحظه درحال گذربدین سو وآنسوست.
بقول شاعرآنچیزراکه نپاید دلبستگی رانشاید. گاهی برمی گردی ومی بینی هیچکس پشت سرت نیست درحالیکه چراغ به دست راه دشواری رابرای دیگری روشن کرده بودی امابی خبرازکجراهه رفته وتومانده ای وخاطرات تلخ وشیرین وآه وحسرتی جانسوز
برخودوخدابایدتکیه کرد درراه انسانیت ونیکی بایدقدم برداشت بی منت بایدبخشیدوگره گشایی کرد بایدمایه خیروآرامش بودبرای خلق تاخودبه آرامش برسی.....
نظرات